یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین می رسد
و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم
سرشار می کند
و می شود از آنجا
خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کافیست
[ سه شنبه 92/6/5 ] [ 2:14 عصر ] [ زهرا ]
نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من که اورا دوست میدارم
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمیخواهد به برگ گل نوشتم من که اورا دوست میدارم ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت تا اورا بخنداند
[ سه شنبه 92/6/5 ] [ 2:11 عصر ] [ زهرا ]
پلاک زخمی تان را بر گردن گمشدگان رمل های داغ گناه بیندازید؛
شاید بوی خون به ناحق ریخته شما، ما را به سوی حق بکشاند؛
نامی شود که رازهای مگو را به ما بیاموزد.
با گلوی زخمی و لبهای خشکیده تان!
ما را به شلمچه بخوانید تا بیاموزیم عشق را،
[ یکشنبه 92/1/4 ] [ 3:9 عصر ] [ زهرا ]
[ چهارشنبه 91/12/23 ] [ 8:25 عصر ] [ زهرا ]
کاش من یک بچه آهو می شدم
می دویدم روز و شب در دشتها
توی کوه و دشت و صحرا روز و شب
می دویدم تا که می دیدم تو را
امام مهربانی ها!
غزال بی قرارِ دلم را به ضمانت دعای چشم های مهربان تو می سپارم.
[ چهارشنبه 91/12/16 ] [ 7:55 عصر ] [ زهرا ]
::